داخلی – ساعت 7 صبح – داخل واگن شلوغ مترو
واگن مترو به قدری شلوغ است که موبایل یکی از مسافرها زنگ میخورد، اما هرچه تلاش میکند نمیتواند دست خود را از میله جدا کرده و به جیبش برساند!
مسافر اول در حالی که بینی به بینی یک روحانی (شیخ) ایستاده است، با صدایی که تقریبا همه بشنوند، میگوید: «حاج آقا ! آخه شما چرا بنز رو گذاشتی و سوار مترو شدی؟!»
انگار روحانی به شنیدن این سئوالها عادت داشت! چون بدون هیچ مکث و تعجبی به سرعت سرش را تا جایی که بینی مسافر مقابل اجازه میداد، پایین آورد و بلافاصله زیر لب گفت: «دوباره قراره یه بحث سیاسی راه بیافته!»
مسافر اول بیخیال نشد و با پوزخندی ادامه داد: «والا به خدا ! لااقل شما بنزتون رو سوار بشین و مترو رو واسه ما بدبخت بیچارهها بزارید!»
روحانی سرش پایین بود و هیچی نمیگفت.
مسافر دیگری که شاهد این گفتگو بود و ریش تراشیده و ظاهر مرتب و صاف و صوفی داشت، به صدا درآمد و گفت: «اگر حاج آقا بنز داشت که سوار مترو نمی شد. بنابراین باید به این آخوندهایی که در کنار مردم هستن و در درد و زجر ملت شریک هستن افتخار کنیم.»
بقیه ساکت بودند و مسافر اول که انگار انتظار همچین واکنشی را از مسافران نداشت و ته دلش فکر میکرد که با گفتن این متلک به روحانی، بقیه هم همراهیاش میکنند، کمی شوکه شد، ولی خودش را از تنگ و تا ننداخت و گفت: «آخوند متروسوار نوبره!»
روحانی همچنان سرش پایین بود و سعی میکرد که چشم در چشم هیچکدام از مسافران نشود.
مسافر دوم هم انگار کوتاه بیا نبود و با صدای نسبتا بلندی که همه متوجه شوند، گفت: «مطمئن باش که دست هیچکدوم از ما به آخوند بنزسوار نمیرسه که بهش بد و بیراه بگیم و تیکه بارش کنیم! فقط زورمون به همین آخوندهای متروسواری که مثل خود ما هستن میرسه!»
در این هنگام با توقف قطار و باز شدن در، صدای خانمی شنیده شد که میگفت: «ایستگاه مفتح ... ایستگاه بعدی، شهید بهشتی ...»
مسافر اول و دوم پیاده شدند و روحانی کمی جابجا شد، اما همچنان چشم به زمین دوخته و غرق سکوت بود.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
محبت گرشود پیدابه هرقیمت خریداریم...
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
شما چه وبلاگی دوست دارید؟
شما طرفدار کدام تیم هستید؟
کدام بازی را بهترین بازی سال 2013انتخاب می کنید
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی